عشق

اولین عشق به یک پسر

سلام:دوست عزیزم من نمیدانم کجایی یا دلت کجاست؟اما میدانم که اکنون افکار من را  میخوانی.این افکار جوشیده ذهنی است تب الوده که گاه در هنگام تشنج هزایانی را تراوش می کند من نیز انها را نوشتم تا به تو نشان دهم که هذیان همیشه هم پوچ نیست این نوع داستانی را که مینویسم برگرفته از لب دوخته نوشته ی محمد کریمی جعفری است من در موقع هایی که ناراحت بودم کتاب ایشان را خواندم و تاثیر زیادی در زندگیم داشت پس تصمیم گرفتم این ها را در این جا بنویسم تا همه از ان بهره ببرند خوشحال میشوم که نظرات شما را بخوانم و با کمک شما سعی در برطرف کردن ایراد های نوشته هایم کنم...نویسنده خودش را در گور تصور کرده و با کلماتی که به ذهنش امده متن های جالبی نوشته من نیز خواستم که شما هم ان را بخوانید.....

فریاد

ساعت ها بود که فریاد میزدم اما هیچکس به من توجه نمیکرد.ملتسمانه به دخترم نگاه میکردم و داد میزدم((دستم را بگیر و بلندم کن.))اما اون تنها با چشمانی اشک الود به من خیره شده بود.تصمیم خود را گرفتم و با تمام نیرویی که داشتم فریادی به وسعت تمام گناهانم کشیدم که ناگهان همه جا سیاه شد.بله حدسم درست بود انها در تابوت را بسته بودند...

بخت

بخت در خانه ام را گم کرده است میدانم...

کرم کوچک

سال ها بود کهئبه دندان هایم مسواک نزده بودم چون هر بر که میخواستم دستی بر انها بکشم  کرم کوچکی را میدیدم که در انجا مسکن گزیده بود و من هم دلم نمیامد خانه و زندگیش را به هم بریزم.از ان زمان خیلی گذشته و ان کرم کوچک زیبا هم اتاق های خانه اش را از یکی به سی و دوتاگسترش داده ولی دیروز او گفت که دهان من دیگر برایش جذابیتی ندارد پس کوچ کرد و رفت من هم با امید بسیار مسواک را برداشتم تا غبار سال ها جوانیم را از روی دندان هایم پاک کنم غافل از این که کرم کوچک با وسایل هایش خرده دندان های مرا هم جمع کرده و برده بود.                   

انتظار

انتظار در گور سخت ات بفهمید خواهش میکنم........

 

+نوشته شده در شنبه 5 فروردين 1391برچسب:,ساعت21:24توسط مژده | |